سامانسامان، تا این لحظه: 5 سال و 13 روز سن داره

سامان جان به چشمان مهربانه تو می نویسم حکایت بی نهایت عشق را

جان منی از این عزیزتر نمی شود....

یه ظهر تابستون

ظهر تابستون و خونه ی باباجون و حیاط و درخت و حوض و گلی که شما باشی چــــــــــــــــــی بشه!!!!!! گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت تو در میان گل‌ها چون گل میان خاری😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 ...
30 مرداد 1399

هدیه ی داداشی

امروز داداش سینای مهربون رفت برات هدیه گرفت میدونی چرا؟؟؟؟؟؟ چون دیگه شما راه میری و دل سینا رو خیلی خیلی خوشحار کردی 😘 سامان من بهترین داداش دنیا رو داره🤩 زمانهایی هست که نمی‌خواهی عقربه‌های ساعت حرکت کنند!! نمی‌خواهی روزها به سرعت بگذرند!! و دلت می‌خواهد زمان در لحظه متوقف شود! این است حال و روز این روزهای من… دوستون دارم ...
27 مرداد 1399

شانزده ماهگی

   " شانزده ماهگي ات مبارك همه ي هستي من " ماه ها و هفته ها و روزها پي هم مي آيند و تو روز به روز ، كه نه ! لحظه به لحظه در حال شكوفا شدني . جوانه ميزني و سبز ميشوي و  گُل  ميدهي ... و من با تمام اشتياق مادرانه ام ، نظاره گرِ اين سير تكامل توام  گُل اندام من  . امـــروز تو ! شانزده  ماهه شدي نازنينم . شانزده ماهه اي دلبر و شيرين . شانزده ماهه اي مهـــــــربان و نيك انديش . شانزده ماهه اي دانا و زيرك . و من ! مي ستايم تمام روح لطيف تو را ... تمام وسعت دل كوچك تو را ... تمام هوش سرشار تو را ... من مي ستايم تمــــام " تو " را...
27 مرداد 1399

اولین قدم

همیشه اولین ها برای پدر و مادر لحظات شگفت انگیزی هستند که تا همیشه در حافظه خاطرات شون نقش می بنده امروز یه اولین دیگه اتفاق افتاده اولین قدمت مبارک نمیدونی چقدر خوشحالم خودت چند قدم راه میری و میفتی بلند میشی به همه میگی برات دست بزنن😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊 خوشبختی یعنی دوتا پای کوچولو تو خونت راه بره😍 ...
5 مرداد 1399
1